ای خدا کاش یکی بود که در جریان چند و چون ماجرا بود و باهاش حرف میزدم و می‌گفتم اینا رو، کاش با نگار خیلی دوست بودم:(((

ساخت وبلاگ

با وجود این همه دختری که دوروبرش هست، هیچ‌گونه درکی از علت رفتارهای دخترا نداره بچم:)) با اینکه بنظرم واضحه کاملا خب که دخترا پشت هر حرکت و حرفشون منظوری دارن، پیچیده نیست که:)))))

مثلا همین قضیه‌ی بیرون رفتن پریروز.

اولا که یبار بحث درس خوندن من شد، بعد خواهرش به نوترون گفت: اگه تو بذاری! بعدترش نوترون به من گفت خیلی تعجب کردن بود و اینا. منظور خواهرش البته این بیرون آوردن من بود، خوشش نمیومد که من باهاشون رفته بودم بهرحال غریبه بودم و اینا:)))

و الان یچیزی که فهمیدم اینه که واسه چی انقد غرغراش برام بولده، چون مثلا یجا که من گفتم کنکور دارم برگشت با عصبانیت و خیلی غد طور گفت: بفرما نوترون خان، اینا که کنکور دارن میان بیرون و هرجا دلشون میخواد میرن و درس نمیخونه بعد به من میگید فلان. 

خیلی لحنش بد بود ینی اگه برادر من بود بابام میزد تو دهنش! بعد نوترون هییییچی بهش نگفت و نمیگفت. واای اول جمله قبل فهمیدم که چرا انقد ناراحتم و اشکم درومد! اصلا هوای منو نداشت. ( وای دارم درک میکنم مامانم چی می‌کشید!!:/ ) اینکارم حتماااا میگم بهش. بذا بدونه چیا اذیتم میکنن. بذا بدونه چیکار میکنه.

(وای الان داره تعریف میکنه که دارن چی میگن با همینا که بیرون رفتن، بحث رفته بود روی دخترای دور و بر این و ماشالا کمم نیستن! منم پتانسیل بالایی داشتم قشنگ نشستم گریه کردم که خوبه منم هی بیام بگم فلان پسره از من خوشش میاد و اینا؟! فک کرده فقط خودش بلده)

و خب حالا بریم درباره‌ی اینکه زهرا چطور برخورد می کرد در مقابل من. اولا که مشخص بود فکر نمیکنه من با نوترون باشم، چون هم نوترون نگفته بود ، هم اصلا نشون نمیداد، هم قبلا ندیده بودتمون با هم. هم اینکه لابد یجوری با خودش حرف میزنه که اصلا فکر نمیکنه با کس دیگه‌ای باشه.

ولی مشخص بود میخواد یجوری حرف بزنه که به خیالش من حساب کار خودمو بکنم. مرتب داشت میگف دوس دختر نوترون اینجوری خواهد بود و فلانه و بیصاره، نوترون هروقت خواست ازدواج کنه با یکی که ال و بل باشه، فلان موقع من فک کردم مثلا دوس دختر نوترون اونجاس ک اونجوری میکنه. ینی بارها گفت!! وگرنه چه دلیلی داشت حرکاتش آخه؟!

و نوترونم یجورایی تشدید میکرد هر تفکری که من نمیخواستمو، نمیدونم واقعا چرا سعی داره پنهون کنه از زهرا؟ چرا انقد میخواد که ندونه و حساسیت داره که فهمید یا نه؟! اگه به قول خودش دوستشه که مگه چی میشه بدونه؟ اگه تو واقعا افتخار میکنی به من چرا قایم میکنی؟

برمیگرده جلوشون میگه ب کلاس شنبه‌م نمیرسم و اینا، بعد میگن این ناراحتی داره؟ میگه نه اون کلاسه بود که دخترای خوبن و اون دختره که فلانه توشه و اینا! آها راستیا، کلی هم بحث درباره‌ی میزان علاقه‌ش به دخترای اونجا و نمیدونم دخترای چش آبی و ازین چرت و پرتا شد:/ یا میگه نه اصلا اینایی که برای عشق میمیرنو درک نمیکنم آخه یعنی چی و فلان! حیف شد باید همون موقع یه ری اکشنی تو مایه‌های اینکه «خب اونا واقعا عاشقن، عاشق الکی نیستن!» نشون میدادم!(و میریدم تو شبمون) خب با این حرف بنظرش زهرا چی برداشت میکنه؟

مهم نیست واقعاً برام اینکه فکر کنه منم دارم ازین بی منطق بازیای سایر دخترا و حسودی و اینا درمیاره، مهم نیست چون این موضوع اذیتم میکنه و باید گفته بشه.

من حس میکنم خیلی دوسم نداره، اینو وقتایی که میرسونتم جلوی خونه و وقتی هنوز کامل نرفتم میره و میبینم به گوشیش داره نگاه میکنه فهمیدم.

The...
ما را در سایت The دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cthesh0 بازدید : 4 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 3:32